
من و تنهایی و گیتار . . . .
من و بغض نیمه جونم . . . .
من و حسرتِ همیشه . . . .
من و خلوتِ ترانه . . . .
دفتر نُت و بهانه . . . .
روزی که داشتی میرفتی ،
گیتارو با دفترِ نُت ،
دستِ خاطره سپردی . . . . !!!!
نمیاد اون روزا دیگه ،
که من و تو مال هم شیم !
دستای همو بگیریم ،
تا سپیده ، سازِ هم شیم !
کاش گیتارو جا میذاشتی ،
تا برات آواز بخونم . . . .
مثل بارون بهاری ،
رو نگاه تو ببارم . . . .
عاشقونه باز بخونم ،
که تو رو من ، دوست دارم . . . . !
نظرات شما عزیزان:
nilo0o 
ساعت0:51---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:50---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:49---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:49---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:49---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:49---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:49---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:48---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجهء تحمل آنکه دوست نمیداری و دوستت دارد
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
nilo0o 
ساعت0:48---30 ارديبهشت 1392
تنهایی
ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
حتی به یک نفر-نه بیشتر-بگویم:
<<خیلی تنهایم!>>
نه تنها با لب هایش
با چشم هایش
با خطوط چهره اش
بلکه حتی:
با خونش
با رگ ها و مویرگ هایش
به حرفم نخواهد خندید
آن وقت به او می توانستم گفت:
-<<تنهایی:
از شکنجهء تحمل آنکه دوست نمیداری و دوستت دارد
از شکنجه ی تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد
از موریانه ی تحقیری که رگ هایت را می جود اما غرورت به تو فرمان سکوت می دهد
وحشتناک تر است...>>
فریدون ایل بیگی
ساعت0:19---30 ارديبهشت 1392
سلام عزیزم من یه بار برات دوبار برات نظر گذاشتم ولی چرا نیست نظرام؟
یه مطلب هم فرستادم برات پاسخ:سلام تکتا جان.... مرسی که میای . چرا هم نظراتت هست هم مطلب زیبات . . . .
تبسم 
ساعت16:15---29 ارديبهشت 1392
سلام عزیزم ممنون که به وبم اومدیو نظرتو گفتی ممنون از کامنتت منم که وبتو خوندم خیلی خوشم اومد ازش.موفق باشی خوشحال میشم که باز به وبم سر بزنی
تبسم 
ساعت16:15---29 ارديبهشت 1392
سلام عزیزم ممنون که به وبم اومدیو نظرتو گفتی ممنون از کامنتت منم که وبتو خوندم خیلی خوشم اومد ازش.موفق باشی خوشحال میشم که باز به وبم سر بزنی
تبسم 
ساعت16:14---29 ارديبهشت 1392
سلام عزیزم ممنون که به وبم اومدیو نظرتو گفتی ممنون از کامنتت منم که وبتو خوندم خیلی خوشم اومد ازش.موفق باشی خوشحال میشم که باز به وبم سر بزنی
تبسم 
ساعت16:14---29 ارديبهشت 1392
سلام عزیزم ممنون که به وبم اومدیو نظرتو گفتی ممنون از کامنتت منم که وبتو خوندم خیلی خوشم اومد ازش.موفق باشی خوشحال میشم که باز به وبم سر بزنی![]()
|